دشت مشوش

ساخت وبلاگ
زمان ثبت : یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1396 در ساعت 09:07 ق.ظ ~ چاپ مطلب عنوان : برف ببین باز می­بارد آرام، برففریبا و رقصنده و رام، برفعروسانه می­آید از آسماندر این حجله آرام و پدرام، برفزمین را سراسر سپیدی گرفتبه هر شاخه، هر شاخه، هر بام، برفنشسته بر انبوه اندوه دشتبه بی­برگی باغ ایام، برفخزان هم به دامان مرگی خزیدکنون فصل سرد سرانجام، برففروبسته یک شهر چشمان خویشو می­بارد آرام، آرام، برف... (0 لایک) "; } blogsky.ajax.onCommentSubmitFailure = function(e) { document.getElementById("comment-errors-message").innerHTML = e.error; دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 13:13

زمان ثبت : پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1396 در ساعت 11:22 ب.ظ ~ چاپ مطلب عنوان : راز رازی که میانِ ماستشعرهایی‌ستکه هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرداماسرودیمشانکودکی‌ستکه نطفه‌اش بسته نشدامابه دنیا آمدحرف‌هایی‌ستکه همه از ما می‌دانندجز من و تورازی که میانِ ماستقلبی‌ستکه از ابتدای عشقایستاده تپید "افشین یداللهی" (0 لایک) "; } blogsky.ajax.onCommentSubmitFailure = function(e) { document.getElementById("comment-errors-message").innerHTML = e.error; } blogsky.ajax.onCommentRateBegin = function(e) { دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 13:13

چه کیفی می دهددوست داشتنِ تووقتی ندانی و دوستت بدارموقتی ندانی و تماشایت کنمچه کیفی می دهد دوست داشتنِ تووقتی هر روز تمام راه رابه شوق دیدن روی ماهت قدم بزنم چه کیفی می دهدوقتی یک روز بی هوا از راه برسیبه چشم های همیشه عاشقم خیره شوی بگویی گاهی نگاهبهتر از هزاران دوستت دارم این زمانه استگاهی چشم هاچیزهایی را به ما می فهمانندکه زبان از گفتنشان عاجز استگاهی دلت می خواهد بگوییاما شرم میکنی از گفتنش چه کیفی می دهد عاشقِ تو بودن وقتی اینگونهدوست داشتن را به من آموختی"حاتمه ابراهیم زاده" (0 لایک) دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 13:13

تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کندعین خنده‌اتکه دیوار تاریک حزنم را به پرواز در می‌آورد.تنها یک واژه‌ات حتیبه هزار تکه می‌شکند تنهایی کورم را.اگر نزدیک بیاوری دهان بی‌‌کران‌ات راتا دهان منبی‌وقفه می‌نوشمریشه‌ی هستی خود را.تو اما نمی‌بینیکه چقدر قرابت تنتبه من زندگی می‌بخشد وچقدر فاصله‌اشاز خودم دورم می‌کند وبه سایه فرو می‌کاهدم.تو هستی: سبک‌بار و مشتعلمثل مشعلی سوزاندر میانه‌ی جهان.هرگز دور نشو:حرکات ژرف طبیعت‌اتتنها قوانین من‌اند.زندانی‌ام کنحدود من باش.و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بودکه تو-اش به من بخشیدی (0 لایک) دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 13:13

دشت ها نام تو را می گویندکوه ها شعر مرا می خوانندکوه باید شد و ماندرود باید شد و رفتدشت باید شد و خوانددر من این جلوه ی اندوه ز چیست؟در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟در من این شعله ی عصیان نیازدر تو دمسردی پاییز که چه؟حرف را باید زددرد را باید گفت سخن از مهر من و جور تو نیستسخن از تومتلاشی شدن دوستی استو عبث بودن پندار سرورآور مهرآشنایی با شور؟و جدایی با درد؟و نشستن در بهت فراموشییا غرق غرور؟سینه ام آینه ای ستبا غباری از غمتو به لبخندی از این اینه بزدای غبارآشیان تهی دست مرامرغ دستان تو پر می سازند. آه مگذار، که دستان منآن اعتمادی که به دستان تو داردبه فراموشی ها بسپاردآه مگذار که مرغان سپید دستتدست پر مهر مرا سرد و تهی بگذاردمن چه می گویم، آه!با تو اکنون چه فراموشی هاستبا من اکنون چه نشستن ها، خاموشی‌ها ست.... "حمید مصدق" (0 لایک) دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 13:13

نگاهت را به من بسپار… و دستهایت را به دستانم… دلت را به دلم بند بزن و با من عازم این راه بی تاب شو… بیا با من… به جایی دور… به دشت سادگی هایم… به رویاهای شیرینم… بیا با من … به این بزم شبانگاهی… غمت را پشت در بگذار… بیا و خنده را با خود… به مهمانی ببر امشب… بیا با من… خیالت را به من بسپار… بیا با آب رودخانه… نگاهت را بشور… آرام و آهسته… بیا و با صدای من… دلت را غسل شادی ده… بیا اینجا… بیا با من… به این بزم شبانگاهی… نگاهت را… دلت را… دستهایت را… به من بسپار… (0 لایک) دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت: 17:31

مهم نیست دریا سَرِ خورشید را زیرِ آب کند مهم نیست آسمان ماه را سر به نیست کند و ستارگان را بتارانَد  من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند ! شبها که بادها در روح من تنوره می کشند در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم و سر بر سخت ترین صخره می گذارم تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس خاموش شود و در سکوت، آغوش ِ تو چون کِشتیِ سرنگونی در مِه فرو رَوَد ! "یدالله_گودرزی" (3 لایک) دشت مشوش...
ما را در سایت دشت مشوش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت: 17:31